کیری جین ویلسون، امدادرسان ٦٧ ساله آسترالیایی پس از چهار سال برای نخستین بار سرگذشت ربوده شدن، دوران اسارت و در نهایت رهاییاش از چنگ آدمربایان در افغانستان را بازگو میکند.
یکی از روزهای اپریل ٢٠۱٦ بود که خانم ویلسون تصمیم گرفت شب را در شهر جلالآباد در شرق افغانستان بگذراند. او که ٢٠ سال عمرش را عموماً در کابل، پایتخت افغانستان، زندگی و به عنوان یک امدادرسان کار کرده بود، اغلب اول بامداد از خواب بر میخاست تا ضمن لذت بردن از هوای خنک صبحگاهی، مطالعه کند. در آن بامداد گرم در شهر جلالآباد، چند فصلی از کتابش را خوانده بود که کتاب زندگیاش دگرگونه ورق خورد.
خانم ویلسون به یاد میآورد: «حوالی ساعت پنج... یک گروه سه نفری مردان به اتاقم هجوم آوردند و گفتند که کارمند امنیتی هستند و مانند امنیتیها معلوم میشدند و هجوم بردن به اتاق خواب کسی در ساعت پنج صبح اندکی غیرمعمول است».
خانم ویلسون بهزودی متوجه شد که آنها امنیتی نه، بلکه برای ربودنش آنجا هستند.
قبل از آنکه به خود بیاید، مردان مسلح چشمانش را بسته بودند، بر دستانش «دستبند پلاستیکی» زده بودند و با عجله از اتاق بیرون و در صندوق عقب موتر انداخته بودند.
آنها او را که هنوز در لباس خوابش بود، به خانهای در بیرون از شهر جلالآباد در ساحه زیر کنترل طالبان انتقال دادند.
خانم ویلسون به برنامه گفت: «من وحشتزده بودم. یعنی به اندازهای وحشتزده بودم که فکر نمیکنم فکر کردن در آن حالت وحشتزدگی واقعاً ممکن باشد، مگر اینکه شما آموزشدیده باشید».
داخل خانه، سخنان یکی از ربایندگانش او را متعجب کرد: «من آنجا روی کف اتاق نشسته بودم. او دست دراز و استخوانی خود را روی سرم گذاشت و به دری گفت، 'نگران نباش، اتفاقی نمیافتد'».
با این وجود، بعید بود این امدادرسان در آن وضعیت احساس امنیت بکند.
او بهزودی دریافت که ربایندگانش نه جنگجویان طالب، بلکه افراد مسلحی هستند که با ربودن یک خارجی، دنبال طعمهای بزرگ هستند.او گفت: «آدمربا بارها به من گفت، 'صدایت بر نیاید، هرگز سروصدا نکنی. اگر سروصدا کنی، این افرادی که اینجا هستند تو را خواهند کشت' و من باورش کردم که واقعیت همان است».
کیرن جین با همکارانش در افغانستان Source: Supplied
در ماههای بعدی، آدمربایان بر سر بهای آزادی او با خانواده ویلسون وارد مذاکره شدند. در این مدت، او را روی کف یک اتاق محافظت شده با زنجیر به دیوار بسته بودند. با وجودی که این گاهی اوقات به طرز دردناکی راحتی را از او میگرفت، یکی از بزرگترین چالشهایش جلوگیری از سرگردانی ذهنی در تاریکیها بود.
«ربایندگانم همیشه تهدیدم میکردند، 'خیلی خوشبختی که ما از تو محافظت میکنیم، چون اگر تو را به داعش بدهیم، میدانی که آنها با تو چه میکنند. آنها تو را برای سکس میفروشند و میکشند'»
اما او برای پر کردن روزهای طولانی اسارت و برای آنکه بتواند تا حدودی مثبت بماند، شروع کرد به مرور صدها کتابی که در طول زندگیاش خوانده بود.
«من کتابخانه نسبتاً بزرگی داشتم، اما تمامی کتابها را شاید ٥٠ بار خوانده بودم، پس کتابها را در ذهنم دوباره خواندم. هر کتابی را که به خاطر میآوردم، مرور کردم و بعد، فکر کنم، پس از حدود سه هفته، باید دوباره و دوباره این کار را میکردم. فکر میکنم تا زمانی که رها شدم، حدود پنج بار همه آنها را مرور کردم».ویلسون گفت آدمربایان هرگز او را مورد آزار جنسی یا خشونت فیزیکی قرار ندادند، و هرچند ارتباطی با آنها برقرار نکرده بود، اما آهسته آهسته آنها را درک میکرد.
کیری جین ویلسون قبلاً هرگز سرگذشت دوران اسارت خود را بازگو نکرده است. Source: Supplied
«آنیکی که از ابتدا به من گفته بود نگران نباش ... او بیش از پنج بار در روز نماز میخواند. همواره با زبان اشاره به من میگفت که چقدر دلش برای خانم و کودکانش تنگ شده است و میدیدم که ترسیده که دیگر هرگز آنها را نبیند».
«من فکر میکنم انسانها اساساً، اگر آنگونه کنار هم در حبس باشند، نوعی درک مشترک پیدا میکنند».
پس از چهار ماه اسارت، بهای آزادی ویلسون پرداخته شد و تصمیم گرفت به آسترالیا برگردد. اما بعد از گذراندن اکثر سالهای عمرش در زندگی و کار در کشورهای در حال توسعه، بازگشت به آسترالیا مجموعه جدیدی از چالشها را با خود آورد.
خانم ویلسون گفت: «ادغام خیلی مشکل است، زیرا احساس کردم هیچکس نمیدانست من که هستم».
«آنها به من میدیدند و میگفتند، 'امیدوارم هرگز به آن کشور خوفناک برنگردی' که در رد شغلم، باورهایم، زندگیام و کسی که هستم است، و واقعاً نمیتوانستم چیزی بگویم جز اینکه لبخند بزنم و دندانهایم را به هم بفشارم. پس روند بسیار سختی است».
کیری اکنون برای کار میکند، سازمانی که به ربوده شدههای پیشین و خانوادههای آنها کمک میکند.